چرک شدن. چرکین شدن. پیدا شدن چرک در تن یا جامه و امثال آن. کثافت گرفتن. شوخگن شدن. رجوع به چرک و چرک شدن شود، ستردن چرک از تن. چرک کردن. شوخ گرفتن. پاک کردن تن از شوخ و چرک. رجوع به چرک و چرک کردن شود
چرک شدن. چرکین شدن. پیدا شدن چرک در تن یا جامه و امثال آن. کثافت گرفتن. شوخگن شدن. رجوع به چرک و چرک شدن شود، ستردن چرک از تن. چرک کردن. شوخ گرفتن. پاک کردن تن از شوخ و چرک. رجوع به چرک و چرک کردن شود
در تصوف مدت چهل روز در گوشه ای به سر بردن و به ذکر و عبادت مشغول شدن، خواندن ذکر و دعاهایی به مدت چهل روز برای گرفتن حاجت مراسم روز چهلم فوت کسی را در سر خاک او برگزار کردن
در تصوف مدت چهل روز در گوشه ای به سر بردن و به ذکر و عبادت مشغول شدن، خواندن ذکر و دعاهایی به مدت چهل روز برای گرفتن حاجت مراسم روز چهلم فوت کسی را در سر خاک او برگزار کردن
. رها ساختن. دست بداشتن. هشتن. دست بشستن از چیزی: خوشا آن کس که پیش از مرگ میرد دل و جان هرچه باشد ترک گیرد. عطار. دلی گر بدست آیدت دلپذیر به اندک دل آزار ترکش مگیر. سعدی (بوستان). - به ترک کسی گرفتن، از او جدا شدن و دور شدن. او رارها کردن. از او دست بداشتن: گفتی که ترک من کن و آزاد شو ز غم آسان به ترک همچو توئی کی توان گرفت. امیر خسرو (ازآنندراج). - ترک آسایش گرفتن، از آسودگی و راحت اعراض کردن. تن به سختی دادن. با رنج و سختی ساختن. دل به سختی و رنج خوش داشتن: رنجها بردیم و آسایش نبود اندر وجود ترک آسایش گرفتیم این زمان آسوده ایم. سعدی (بدایع). - ترک آشنائی گرفتن، بیگانه شدن. بریدن از آشنایان: تا ترک آشنائی عالم گرفته ایم عالم تمام معنی بیگانه من است. صائب (ازآنندراج). - ترک جان گرفتن، از جان گذشتن. دست از جان کشیدن: سعدیا گربه جان خطاب کند ترک جان گیر و دل بدست آرش. سعدی (طیبات). دلم بردی و ترک جان گرفتم جفاها کردی و آسان گرفتم. مجد (از آنندراج). - ترک خویش گرفتن، ترک خویش گفتن. خود را نادیده انگاشتن. به هستی خود بی اعتنا بودن: جفا و جور توانی بکن که سعدی را چو ترک خویش گرفت از جفا چه غم دارد؟ سعدی (خواتیم) - ترک کسی گرفتن، او را رهاکردن و از او دور شدن، روی از مصاحبت او برتافتن: درین ره جان بده یا ترک ما گیر بدین در سر بنه یا غیر ما جوی. سعدی (طیبات). ترک مراد گرفتن، از آرزوی خود چشم پوشیدن. بدنبال مراد خود نرفتن. از هوای دل اعراض کردن: آن را که مراد دوست باید گو ترک مراد خویشتن گیر. سعدی (طیبات)
. رها ساختن. دست بداشتن. هشتن. دست بشستن از چیزی: خوشا آن کس که پیش از مرگ میرد دل و جان هرچه باشد ترک گیرد. عطار. دلی گر بدست آیدت دلپذیر به اندک دل آزار ترکش مگیر. سعدی (بوستان). - به ترک کسی گرفتن، از او جدا شدن و دور شدن. او رارها کردن. از او دست بداشتن: گفتی که ترک ِ من کن و آزاد شو ز غم آسان به ترک همچو توئی کی توان گرفت. امیر خسرو (ازآنندراج). - ترک ِ آسایش گرفتن، از آسودگی و راحت اعراض کردن. تن به سختی دادن. با رنج و سختی ساختن. دل به سختی و رنج خوش داشتن: رنجها بردیم و آسایش نبود اندر وجود ترک ِ آسایش گرفتیم این زمان آسوده ایم. سعدی (بدایع). - ترک آشنائی گرفتن، بیگانه شدن. بریدن از آشنایان: تا ترک آشنائی عالم گرفته ایم عالم تمام معنی بیگانه من است. صائب (ازآنندراج). - ترک ِ جان گرفتن، از جان گذشتن. دست از جان کشیدن: سعدیا گربه جان خطاب کند ترک ِ جان گیر و دل بدست آرش. سعدی (طیبات). دلم بردی و ترک ِ جان گرفتم جفاها کردی و آسان گرفتم. مجد (از آنندراج). - ترک ِ خویش گرفتن، ترک ِ خویش گفتن. خود را نادیده انگاشتن. به هستی خود بی اعتنا بودن: جفا و جور توانی بکن که سعدی را چو ترک خویش گرفت از جفا چه غم دارد؟ سعدی (خواتیم) - ترک ِ کسی گرفتن، او را رهاکردن و از او دور شدن، روی از مصاحبت او برتافتن: درین ره جان بده یا ترک ِ ما گیر بدین در سر بنه یا غیر ما جوی. سعدی (طیبات). ترک ِ مراد گرفتن، از آرزوی خود چشم پوشیدن. بدنبال مراد خود نرفتن. از هوای دل اعراض کردن: آن را که مراد دوست باید گو ترک ِ مراد خویشتن گیر. سعدی (طیبات)
گرم گرفتن با کسی. اظهار دوستی کردن با وی معاشرت کردن: یکی دو نفر از شاگردهای تنبل با او گرم گرفتند آن هم برای اینکه از روی حل مسئله ریاضی و تکلیفهای او رو نویس بکنند
گرم گرفتن با کسی. اظهار دوستی کردن با وی معاشرت کردن: یکی دو نفر از شاگردهای تنبل با او گرم گرفتند آن هم برای اینکه از روی حل مسئله ریاضی و تکلیفهای او رو نویس بکنند